بخشی از متن تحقيق در مورد آموزش و پرورش ايران , مشکلات و توسعه پايدار :
آموزش و پرورش ایران , مشکلات و توسعه پایدار
آموزش و پرورش مدرن و معاصر در ایران, به قدمتی تقریباً یکصد ساله, بخش معتنابهی از منابع این دوره از تاریخ کشورمان را به خود اختصاص داده است. علیرغم اینکه در این نظام یکی از اصیلترین و وسیعترین قشر فرهنگی تاریخ, یعنی معلمان, شرکت داشتهاند و همه نهادها, گروهها و آحاد جامعه به نوعی در تحقق اهداف آن مشارکت دارند, با این وجود اکنون با بغرنجترین مشکلات و چالشها مواجه میباشد, به گونهای که بسیاری از محققان و اندیشمندان جامعه, ریشه اغلب مشکلات, نابسامانیها, نارساییها و بحرانهای اجتماعی را در سیستم و فرایند آموزشی جستجو و معرفی میکنند.
گفته شده قریب 15 درصد بودجه کشور در آموزش و پرورش به مصرف میرسد و از این جهت شاید بیشترین سهم بودجه دولتی را ـ صرفنظر از گستره کمیآن ـ به خود اختصاص داده است. با این وجود, برغم زحمات فراوان و بیشایبه قاطبه معلمان, که به استناد قراین موجود و نظرسنجیها, در مقایسه با کارمندان سایر سازمانها و نهادهای دولتی, بیشترین کار مفید را به انجام میرسانند,
میزان کارآمدی و اثربخشی آن به سبب نارضایتی عمومیاز کیفیت خروجیهای آن, پیوسته معروض توجه و انتقاد بسیاری از ناظران و صاحبنظران واقع شده است. به زعم منتقدان, نظام فعلی آموزش و پرورش پاسخگوی خیل عظیم مطالبات, نیازها و انتظارات جامعه نیست و نیازمند اصلاحات جدی و اساسی است و استدلال میکنند که با رویکردهای منسوخ و متصلب کنونی و بدون توجه به نیازها و تقاضاهای اجتماعی و محیطی (ملی و فراملی) روزافزون, نمیتوان از نهاد مزبور خواست رسالت و کارکردهای اساسی خود را اجرا کند.
نیز, استدلال شده اگر قرار است جامعه در حال گذار ایران به سلامت از گردنههای صعبالعبور تغییرات اجتماعی گذر کند, شایسته است که نظام آموزش و پرورش صرفنظر از تأخیرهایی که تاکنون در ورود به عرصه مهندسی اجتماعی داشته است,مسئولیت و سهم بیشتری در قبال جامعه بر عهده گیرد و نقش جدیتری را در خروج از بنبست کنونی و نیل به جامعه مطلوب ایفا نماید.
این مهم میسر نمیشود مگر اینکه نظام آموزش و پرورش ما, ضمن کسبِ وزن, شأن و جایگاه شایسته و واقعی خود در نظام و سلسله مراتب اجتماعی و سازمانی کشور, ابتدا بتواند خود را از قید و بندها و مشکلات بیشماری که با آن دست و پنجه نرم میکند رها سازد و به منزله بازوی روشنفکری جامعه, زمینههای شکلگیری آموزش و پرورشی انسانگرا, رهاییبخش و مقوم توسعه همه جانبه و درونزا را فراهم آورد و در پرتوشناسایی, تحلیل و طبقهبندی اهم چالشهای موجود, و همگام با تحولات جهانی, چشمانداز مناسبی را برای خود و جامعه فراهم نموده, تا به نوبه خود, گره از راز فروبسته توسعهنیافتگی ایران بگشاید.
ـ ایران , معمای توسعه ومشکلات برنامه ریزی
اکنون قریب به نیم قرن ـ تقریباً همگام با ژاپن ـ از گام نهادن ایران در مسیر برنامهریزی جهت نیل به توسعه همه جانبه و پایدار میگذرد و در این راه منابع بیشماری صرف شده است. ظاهراً آرمان اولیه محمدرضا شاه پهلوی نیل به مرتبت اقتصادی و صنعتی کشورهای پیشرفته ای چون امریکا و آلمان بود, لیکن بزودی دریافت که تحقق این آرزوی بلند پروازانه مستلزم تمهیدات و مقدمات فرهنگی – اجتماعی دراز آهنگی است که فقط در خلال یک فرایند طولانی تاریخی وصال میدهد – و عجالتاً ایران فاقد پتانسیل و آمادگی لازم برای آن است؛ لذا, اندکی بعد, ژاپن به الگوی توسعه ایران بدل شد اما آن نیز به عللی که خارج از حوصله این نوشتار است , ره بجایی نبرد و اکنون همگان میدانیم که چگونه امواج انقلاب سال 57, بساط تجدد و شبه مدرنیسم ناقص و سطحی خاندان پهلوی را در نوردید.
پس از پیروزی انقلاب و تثبیت تدریجی حاکمیت سیاسی بر آمده از آن و آغاز مجدد سنت برنامه ریزی, ظاهراً, گفته و ناگفته, کشورهایی چون مالزی, اندونزی, کره و ; به الگوی توسعه ما بدل شدند, اما به رغم گذشت یک ربع قرن از پیروزی انقلاب هنوز مراد حاصل نگردیده است و گویا پیوسته راه را گم و از هدف دور افتاده ایم , چندانکه به تعبیر یکی از ژاپنیها اکنون (در توسعه نیافتگی بسی توسعهیافته)ایم.
براستی مشکل ما چیست؟
و چرا بهرغم اینهمه تلاش و صرف منابع – گویا با ابتلا به نفرین ابدی خدایان, همچنان گرفتار سرنوشت سیزیف- پیوسته مشغول طی کردن یک سیکل معیوب و عقیم هستیم؟!
هم اکنون ایرانیان, بهرغم استظهار به یک عقبه و پشتوانه عظیم و غنی تاریخی – فرهنگی, و با وجود برخورداری از منابع سرشار طبیعی, به تعبیر زنده یاد دکتر عظیمی, به عنوان کارگر, کارمند, مدیر, معلم و ; شب و روز کار میکنند و جان میکنند, اما حاصل آن تولید سرانه ای قریب 1500 دلار ( در قبال در آمد سرانه قریب 000/40 دلاری کشورهای فاقد منابع طبیعی همچون سوئیس و ژاپن) میباشد. اگر توسعه را به یک تعبیر افزایش قابلیت و توان یک جامعه در بهره وری ازظرفیتهای تاریخی, اجتماعی, انسانی, اقتصادی و طبیعی خود بدانیم, این بدان معناست که جامعه ما تا بحال فقط توانسته از 5 درصد ظرفیت خود بهره برداری کند!
ریشه این فاجعه کجاست؟ و با توجه به نیم قرن سابقه و تجربه برنامه ریزی توسعه, پاشنه آشیل و حلقه مفقوده و معیوبه برنامههای ما چیست؟
گرچه تاکنون, اندیشمندان و پژوهشگران در باب علل انحطاط و عقب ماندگی ایران از منظرهای گوناگون, نظریات و تفاسیر متعدد و متنوعی – اعم از علل تاریخی/ جغرافیایی,طبیعی,سیاسی, اقتصادی, فرهنگی, روانی, فلسفی, توطئه یا تهاجم بیگانگان و ;
خلاصه لاهوتی و ناسوتی و اهورایی و اهریمنی – را مطرح کردهاند, که هر یک بنوبه خود حاوی نکات جالب و در خور تأملی میباشد, لیکن با توجه به خروج روز افزون بشر از چرخه جبرو تقدیر طبیعی و ماورا طبیعی, و نقش بارز وی در تقریر سرنوشت خود, نگارنده مایل است در تبیین راز درماندگی و فروماندگی ایران معاصر, تکیه و تاکید اصلیخود را بر رویسرنوشت خود ساخته و خود خواسته جامعه ایران ـ آنهم از منظر و محدوده سازه آموزشی ـ بنهد.
– حلقه مفقوده؟
توسعه را فرایند تحول بنیادین باورهای فرهنگی, نهادهای اجتماعی, سیاسی و اقتصادی به منظور خلق و متناسب شدن با ظرفیتهای جدید و ارتقا کمیو کیفی قابلیتها و تواناییهای انسانی, آموزشی, اقتصادی و ; دانسته اند که نیل به چنین مرتبهای, بیش و پیش از همه,مستلزم تحول فرهنگی و ارزشی جوامع میباشد. مطالعات و تجربیات بین المللی, جملگی مبین و مؤید این نکتهاست که توسعه پایدار و همه جانبه, الزاماً باید از بستر نیروی انسانی بگذرد و پیش شرط توفیق, تثبیت و تداوم هرگونه توسعه و تحولی, سرمایه گذاری در توسعه انسانی بمنزله رکن و هسته اصلی و محوری آن میباشد.
به بیان امروزی,دانش و دانایی ملی, رکن اصلی توسعه , و نظام آموزشی هم گذرگاه نیل به دانایی ملی بشمار میآید و جامعه زمانی به اهداف خود دست مییابد که از طریق توسعه انسانی مسیر خود را هموار کند, در واقع بنیاد حیات جمعی انسان را تعلیم و تربیت تشکیل میدهد و ما (آنگونه زندگی میکنیم که تربیت میشویم). از اینرو, هر تعبیری که از توسعه داشته باشیم, برای رسیدن به آن تمامیتلاشها بر دوش انسانهایی است که باید بار این غافله را به سر منزل مقصود برسانند, و از آنجایی که در دنیای معاصر, نهاد آموزش و پرورش مسئولیت تربیت نیروی انسانی در جامعه را بر عهده دارد, از اینرو, مهمترین بستر تولید و تربیت نیروی انسانی بشمار میآید, که با توجه به نقش و شکل فراگیر امروزی آن, یکی از بنیادهایی است که با جامه عمل پوشاندن به کارکردهای تعریف شده خود, اگر نگوئیم سهامدار اصلی, دست کم یکی از سهامداران عمده این فرایند به حساب میآید.
بر این اساس, بر خلاف پیشگامان نظریه توسعه, که همواره بر اهمیت ایجاد و گسترش منابع مادی و کالبدی تاکید داشتند, امروزه, به لحاظ اهمیت آموزش و پرورش در زندگی اقتصادی – اجتماعی افراد و جوامع, از هزینههای آموزشی به عنوان یک سرمایه گذاری بنیادی یاد میشود.
نظریه سرمایه انسانی, ضمن تاکید بر بهرهورزا بودن سرمایه گذاری در منابع انسانی, استدلال میکند که این سرمایه گذاریها, سبب افزایش ظرفیت و توان تولید و بهرهوری افراد میشود. از نقطه نظر اقتصادی, گرچه بازگشت سرمایه گذاری در نیروی انسانی, اغلب مستلزم فرایندی طولانی و بلند مدت است, لیکن بازدهی آن بسیار عمیق و گسترده بوده و در تمام کنشهای فردی و جمعی افراد آموزش دیده – اعم از رفتار, گفتار, خوراک, پوشاک, نرخ جمعیت و ; و در نتیجه کاهش هزینههای اقتصادی, بهداشتی, قضایی و ; – انعکاس مییابد.
همچنین از آنجا که نیروی انسانی از عوامل اصلی تولید میباشد, این نوع سرمایه گذاری با افزایش سطح مهارت و تخصص نیروی کار, موجب ارتقای کیفیت تولید و نیز بهبود و اثر بخشی در استفاده از منابع مادی و معنوی و بکارگیری بهینه آنها میشود.
افزون بر براهین و رویکرد فوق, وبا توجه به شتاب هندسی تحولات جهان در چند دهه اخیر, گفته میشود که اینک جامعه جهانی در حال ورود به مرحله جدیدی از توسعه موسوم به (جامعه دانش) (knowledge society) و (اقتصاد مبتنی بر دانش) based Economy)– (knowledge, میباشد, که در اثر آن, هم سامانههای تولید و توزیع کالا و خدمات و هم سامانههای تولید, توزیع, تبدیل و ترویج دانش, دچار دگرگونیهای اساسی خواهد شد.
این تحول در جامعه و اقتصاد جهانی, کشورهای کمتر توسعه یافته و غافل از توسعه دانش, از جمله ایران, را به چالشهای بنیادی جدیدی سوق میدهد؛ آنچنانکه اگر اقتصاد ایران بخواهد بطور طبیعی و با سرعت فعلی فرایند توسعه را طی کند, راهی بس طولانی و احتمالاً نافرجام در پیش خواهد داشت و چه بسا در بین راه در اثر رقابتهای فشرده جهانی مستحیل یا مستهلک گردد. از اینرو, به اعتقاد برخی تحلیلگران, شایسته است ایران بدون طی فاز اقتصاد صنعتی و با یک گریز سریع و برنامه ریزی شده خود را به مرحله اقتصاد دانش پرتاب کند, و برای نیل به چنین جهش بلندی, باید سامانه اقتصادی خود را به یک سامانه یادگیرنده (تبدیل کارخانه و صنعت به مدرسه و دانشگاه و بالعکس) تبدیل کند.
بدیهی است, در پیمودن مسیر فوق, بخش اعظم و اساسی چالشها متوجه سامانه دانش در جامعه, بویژه متوجه بخش آموزش و پرورش ما, به منزله فونداسیون فرهنگی و معرفتی سایر بخشها, میباشد که باید با سرعت هر چه تمامتر, ضمن ترک رویکردهای منسوخ و متصلب, واجد صلاحیتها, ظرفیتها و ویژگیهای لازم جهت برداشتن چنین گام بلندی گردد.
با این همه, متاسفانه شواهد و قراین موجودحاکی از آنستکه نگرش و روند کنونی آموزش و پرورش ایران و کیفیت منفی یا نازل خروجیهای آن, نه تنها متضاد با موج یاد شده ,
بلکه حتی مغایر با ادعای طرفداران سودآوری و بهره زا بودن سرمایه گذاری در نیروی انسانی میباشد. شاید عدم رغبت بخش خصوصی و حتی خانوادهها در مشارکت و سرمایهگذاری در بخش آموزش, و شکاف موجود بین مدرسه و دانشگاه با کارخانه و صنعت و نیز فاصله و گسست عمیق نظام آموزشی ایران با واقعیتها و انتظارات پیرامونی – اعم از ملی و فراملی – از سویی, و بی انگیزه شدن دانشآموزان برای درس خواندن یا ادامه تحصیل, به ویژه در بین پسران, مهاجرت نخبگان و فرار مغزها و ; از سوی دیگر؛ همگی علائم و جلوههایی از واقعیت تلخ مزبور باشد که با توجه به نقش کلیدی سرمایه انسانی در رشد و شکوفایی کشور در بلند مدت, نشانههای امیدوارکنندهای بشمار نمیآیند.
ـ توانا بود هر که دانا بود!
ادبیات کهن ما, اعم از ملی و دینی, مشحون از اشعار, حکایات و روایات دلنشین و نغز در وصفِ شأن و منزلت علم و معرفت و معلم و متعلم میباشد. فلاسفه نیز پیوسته یادآور شدهاند که انسان حیوانی اندیشمند است که در شعاع آگاهی و اندیشه خودعمل می کند و اعمال او مسبوق به افکار اوست و لاجرم پای معیشت او به اندازه گلیم معرفت او دراز خواهد شد و ;
و بر اینها بیافزایید ادبیات جدید را, متأثر از امواج مدرنیته و پُست مدرنیته و به ویژه ملهم از پیامبران و مبشران عصر ارتباطات و اطلاعات نظیر مک لوهان, تافلر, کستلز و ;, که پیوسته از آغاز هزاره معرفت بنیاد و نقش دانایی در جابجایی قدرت و ثروت و فراز و فرود دول و ملل سخن گفته و کلمات قصارِ ایشان زینت کلام و ورد زبان تمام سیاستگذاران, مدیران , نویسندگان و سخنرانان ماست و بیوقفه در سطح جامعه پمپاژ میشود, چندانکه امروزه, نه همان خواص که عوام کوچه و بازار نیز با بیانات ایشان بیش از روایات ائمه و اولیای دین آشنایند.
اما واقعیت چه میگوید؟
گویا, در ایران واقعیات حاوی این طنز تلخ هستند که سردادن شعار و ادعای فراوان در هر زمینهای, اغلب حاکی از کمیابی یا نایابی آن کالاست!
ـ هرم واژگونه!و مشکل عدم التفات به شان و منزلت واقعی علم و معرفت ,معلم وپژوهشگر و استاد
اگر تمایل به سادهسازی و سادهنگری تلقی نشود, بگمان نگارنده اُمالمسائل نظام آموزشی و بلکه کل جامعه ایران, که باعث انبوه چالشها و این همه واپسماندگی نه همان در سطح آموزش و پرورش, که در سطح ملی و جهانی شده است, تنها یک علت دارد و آن هم عدم التفات و اعتنا به شأن و منزلت واقعی علم و معرفت ـ و به تبع آن معلم و پژوهشگر و استاد بمثابه طراحان و مهندسان بعد ذهنی و نرمافزاری جامعه و به عبارتی مولدان, حاملان و مروجان این اکسیر اعظم خوشبختی و توسعه ـ میباشد.
یعنی نگرش و جهتگیری جامعه و سیاستگزاران, برنامهنویسان, بودجهریزان و مجریان ما, درست بر ضد رویکرد و رهیافت غالبِ جهانی مبنی بر استقرار هزاره دانش بنیاد و دانایی محور, و تأکید همگان بر نقش بنیادین و بیبدیل سرمایه انسانی و اجتماعی به منزله موتور و محور هرگونه توسعه و تحول و نیز موضوع, محمول و مقصود آن, میباشد.
نگاهی گذرا و اجمالی به جایگاه آموزش و پرورش و معلم در بین برنامههای کلان ملی و در سند بودجه و نیز جایگاه و منزلت آن در سطح و در سلسله مراتب سازمانی و ارزشی جامعه, حاکی از آن است که در واقع عظیمترین دستگاه و نهاد ملی که باید چشم و دل و چراغ جامعه باشد, و همه خانوادهها و افراد جامعه بنحو مستقیم و غیر مستقیم با آن مرتبط و عزیزترین کسان خود را به آن سپردهاند, نهادی حاشیهای, فراموش شده و تحقیر شده میباشد که نمیتواند نقش پویا و زندهای را در حیات و تلاش و بالندگی جمعی جامعه ایفا کند و علیرغم اینکه زیرساختیترین سنگ بنای تحولات جامعه در آن رقم میخورد,در سلسله مراتب ارزشی سازمانهای کشوری, سازمانی حاشیهای و صغیر بشمار میآید که سایر سازمانها با نگرش قیمومیت و فرادستی بدان مینگرند.
همچنین, در صورتی که برنامههای بلند مدت کشور, از جمله سیاست کلان فرهنگی, مصوبات مجمع تشخیص مصلحت نظام, برنامههای توسعه اول تا چهارم, مصوبات مجلس و شورایعالی انقلاب فرهنگی و ; را مورد بررسی قرار دهیم, روشن میشود که شأن آموزش و پرورش در تدوین سیاستها و برنامههای مزبور, در حداقل قابل انتظار نیز دیده نشده است. در پرتو چنین نگرشی, طبیعی است که سهم و جایگاه آموزش و پرورش در جلب حمایت حقوقی و منابع موردنیاز خود, توسط سیاستگزاران و متولیان امور, فراموش و یا تحتالشعاع سایر اولویتها قرار گیرد.
به همین قیاس, در سطح جامعه نیز, شغل معلمیدر مرتبه چندم اولویت برای داوطلبان مشاغل قرار دارد و روی آوردن به شغل معلمی, اغلب, برخلاف میل باطنی و از سر اجبار و اکراه بوده, و در هنگام انتخاب رشته نیز, انتخاب دبیری در اولویتهای پایانی و از سرِ اضطرار و احتیاط قرار دارد.
فشارها و مشکلات معیشی معلمان و مقایسه دریافتی آنها با دریافتی کارمندان سایر نهادها و سازمانهای دولتی, مأیوس کننده بوده و منزلت شغلی آنها را به مراتب پایین در سلسله مراتب مشاغل تنزل داده است. آنها در جامعه سرافکنده و نزد همسر و فرزندان خود خجل و شرمنده هستندودر حالی که به دانش آموزان خود درس (بابا نان داد)را میدهند هر روز بیش از پیش خود را در ایفای مسئولیت مزبور در قبال خانوادههایشان ناتوان احساس میکنند.
هنگام خواستگاری, خرید, یا گفتوگو در جمعی ناشناس, نگرانند که مبادا اعلام شغلِشان مترادف با نوعی زبونی و همراه با برانگیختن حس ترحم یا تمسخر مخاطبان کممایه باشد و در مجموع از نوعی تحقیر تاریخی, ملی و اجتماعی رنج میبرند. در این راستا, نگرش دولتمردان, جامعه و اولیای دانشآموزان به معلم, به هفته معلم و ; هر یک حاوی رگههایی از ذلت برای معلمان میباشد.شاید تصادفی نباشد که روز معلم مصادف با روز کشته شدن الگوهای آن(چه دکتر خانعلی و چه استاد مطهری)واقع شده است
گویا در این روز جامعه و زمامداران ما دانسته و ندانسته مشغول بزرگداشت مرگ معلم و مقام معلمی می باشند!
بدین گونه, اگر منافع ملی اقتضا دارد که معلمیافضلِ کارمندی و وزارت آموزش و پرورش ارشدِ سازمانهای کشور میباشد, واقعیت خلاف این را نشان میدهد.
با توجه به اینکه در دنیای معاصر, سیستم آموزشی ابزار و تکیهگاه تمامی دولتهای مدرن برای نیل به توسعه پایدار و همه جانبه میباشد, از اینرو, بایسته است سیاستگزاران و مسئولین عالی نظام با تجدید نظر در نگرش و روشهای پیشین خود, و اعاده جایگاه و منزلت آموزش و پرورش در سلسله مراتب سازمانی و اجتماعی, حساب جدید و بیشتری بر روی نقش و سهم نظام آموزشی و فراتر از یک میلیون معلم باز کنند تا آنها نیز بنوبه خود نقشی شایستهتر در اداره کشور و پیشبرد امور و نیل به جامعه مطلوب ایفا کنند.
در صورتی که از حوزه و منظر فرهنگ, آهنگ توسعه پایدار داشته باشیم, آیا با رجحان آموزش و پرورش و مدرسه به مرکزیت معلم, فرایند توسعه تسهیل و تسریع نمیگردد و هزینه آن کاهش نمییابد؟ برای تولید, تمرین و نهادینه کردن ارزشهایی چون آزادی, عدالت, مدارا, همزیستی, همفکری, تعامل فردی و گروهی, قانونگرایی و سایر توانمندیها و مهارتهای فردی و اجتماعی آیا نیاز به زیرساخت آموزشی و تربیتی به محوریت مدرسه ومعلم نیست؟
با توجه به اینکه دانش آموزان و فرزندان ما(این سرمایهها و مدیران آتی جامعه), بیشترین و بهترین ایام مفید عمر خود را در محیطهای آموزشی و در کنار معلمان سپری میکنند, و از سوی دیگر با عنایت به ضریب نجابت, تعقل, آرامش, سلامت نفس, خلوص و اثربخشی صنف معلمان (در مقایسه با سایر صنوف), آیا این محیط و این قشر سالمترین و قابل اعتمادترین حلقه جامعه برای بسترسازی و نهادینه کردن تحولات فرهنگی, اجتماعی و سیاسی نیست؟